Monday, September 19, 2005

در شهر: لبخندها

امروز در شرکت دوستان به مناسبت نیمه‌ی شعبان جشن گرفته بودند و در جلوی شرکت شیرینی و شربت پخش می‌کردند. من هم خیلی کار داشتم و نشد درست و حسابی در جشن‌شان شرکت کنم؛ و تنها از پنجره چند‌ تایی عکس گرفتم.
از آن بالا که به لبخند‌ها نگاه می‌کردم، به این سوال فکر می‌کردم چرا مایی که به این سادگی و زیبایی به هم لبخند می‌زنیم، به همان سادگی و زشتی به دریدن هم مشغول‌ایم...
بگذریم. خیلی نوشتم؛ ولی بگذارید این شادی را که اتفاقا در این روزها خیلی هم "مقدس" است، تلخ جلوه ندهم. بگذریم... فقط همین.

چرا؟

چرا این بار که رییس‌جمهور به خارج از کشور سفر کرد، هیچ بحرانی در کشور ایجاد نشد؟

برای ثبت در تاریخ

آهای رفیق! می‌نویسم که یادمان بماند: وقتی Elevation بین دو کلمه‌ی Digital و Map قرار می‌گیرد، نوشته می‌شود اما خوانده نمی‌شود.

و این هم ترانه‌ی شبانگاهی امشب!

"چه خوشگل شدیم امشب" با صدای یوسف و سعید!

Thursday, September 15, 2005

نکن جانم، نکن!

دامنه‌ی این پینگ ‌شدن‌های مشکوک به این‌جا هم کشیده شده! ببینم می‌توانی ما را هم چوپان دورغ‌گو کنی تا همین روزی ده خواننده را هم از دست بدهم )-X

در شهر: شارلاتانیزم (3)

حدود اوایل سال بود که برای یکی از مشتریان قدیمی شرکت که خود یکی از آرشیتکت‌های قدیمی این شهر است، ساختمانی 8 طبقه را محاسبه کرده بودم. ایشان هفته‌ی پیش به شرکت آمدند و گفتند که نقشه‌های معماری ساختمانش را عوض کرده و به ناچار نقشه‌های محاسباتی نیز باید عوض می‌شدند. منتها این بار کار محاسبات در شرکتی دیگر انجام شده بود و به‌علت این‌که ما محاسب و تائید کننده‌ی اول بودیم، نقشه‌های جدید باید به تائید مجدد ما می‌رسید.
نگاهی به نقشه‌ها، گزارش و فایل‌های محاسباتی جدید انداختم و دیدم که سازه از پای‌بست ویران است. ایرادات را مطرح کردم و گفتم این موارد حیاتی‌ست و تا رفع نشود این کار تائید‌شدنی نیست. محاسب جدید هم به هیچ عنوان زیر بار ایرادات نمی‌رفت و مدام می‌گفت که این برداشت شما از آیین نامه اشتباه است!!! و البته چرایش را نمی‌گفت...
خلاصه مالک هم که دید در صورت رفع آن نواقص باید هزینه‌ی بیشتری برای خرید آهن اسکلت ساختمان بپردازد، از خیر امضای مجدد ما گذشت و مشاور جدیدی برای تائید نقشه‌های جدید ساختمانش پیدا کرد.
در فرو ریختن آن ساختمان هشت طبقه بر اثر یک زلزله‌ی نسبتا شدید (نظیر آن چه ما در تهران انتظارش را می‌کشیم) کمترین شکی ندارم. هشت طبقه (5 طبقه مسکونی)، هر طبقه 4 واحد و هر واحد به طور متوسط 4 نفر، می‌شود 80 نفر آدم! که با شارلاتان‌بازی چند نفر به اصطلاح مهندس (و البته سودجویی مالک) به‌ سادگی خواهند مرد!

قسمت های پیشین:
در شهر: شارلاتانیزم (2)
در شهر: شارلاتانیزم (1)

Tuesday, September 13, 2005

در شهر: شارلاتانیزم (2)

1- نزدیکی‌های پل کریم‌خان:
من: سهروردی؟
راننده تاکسی: بیا بالا

2- نرسیده به پل:
آقای کنار خیابان: تخت‌طاووس، سر قائم مقام؟
راننده: بیا بالا.
من: آقا مگه از هفت‌تیر نمی‌ری؟
راننده: نه.

3- میرزای شیرازی (نادرشاه):
دختر: وزرا؟
و باز هم ترمز!!!
من: آقا من به شما گفتم سهروردی!؟
راننده: از اونجا کسی سهروردی نمی‌بُردت. سر تخت‌طاووس پیاده شو، بگو سهروردی.
من: فقط شما شهر رو بلدی...
مسافر بعد از من: آقا من هم گفتم سر قائم‌مقام!
راننده: دو قدم راه رو خودت برو. گفتم سوارت کنم، زودتر به کارت برسی.
من با خودم: این هم از سوژه‌ی امشب...


قسمت اول: در شهر - شارلاتانیزم (1)

Monday, September 12, 2005

در شهر - شارلاتانیزم (1)

دیروز مدیر‌عامل عزیز شرکت با یک آقای جوانِ بسیار شیک پوش (با کراوات و کیف و ...) جلسه داشت. من در اتاق مشغول کار با کامپیوتر بودم و آن‌ها هم در اتاق کنفرانس مشغول صحبت در مورد پروژه‌ی فلان (چند بار اسم تورنتو به گوشم خورد که من کمی تیز شدم).
بعد از مدتی همکار (و البته دوست عزیزم) که بیرون بود، وارد شرکت شد و بعد از سلام و احوال‌پرسی با همه و چرخی در شرکت، پیش من آمد و گفت: فرهنگ! این دِرِک پلنگ* این‌جا چه کار می‌کنه!!؟ من هم کمی گیج خوردم و گفتم بی‌اطلاع‌ام. خلاصه از منشی سوال کرد و پاسخ شنید ایشان آقای دکتر فلانی‌اند.
این‌جا بود که همکارم گفت بابا این هم‌کلاس من بود در دانشگاه و لیسانس هم معلوم نشد گرفت یا نه! دکتر چی، کشک چی و ...
خلاصه بعد از جلسه از مدیرعامل سوال کردیم و فهمیدیم که خودشان را استاد دانشگاه با مدرک دکترای سازه از دانشگاه تورنتو معرفی کرده‌اند!!! وخلاصه خیلی خندیدیم.

*: کاراگاه دِرِک نام مجموعه‌ای پلیسی (محصول کشور آلمان) بود که سال‌ها پیش از سیما پخش می‌شد. بعدها مهران مدیری از روی همین شخصیت، آیتمی طنز (فارسی آیتم؟) در یکی از مجموعه برنامه‌های طنز خود ساخت.

Wednesday, September 07, 2005

چند خط کوتاه برای تولد

در حالی که وبلاگ بنده هنوز یک سالش نشده، وبلاگستان فارسی وارد پنجمین سالگرد زندگی خودش شد.
1- تبریک به همه‌ی دوستان وبلاگ‌نویس!
2- در این دنیا دوستان خوبی پیدا کرده‌ام، از سوی دیگر از برخی دوستان هم غافل مانده‌ام.
3- در این شش ماه بیش‌تر فهمیده‌ام که انسان عجب موجود پیچیده‌ایست.
4- این پدیده‌ چه جدی باشد و چه نباشد، بخشی از تاریخ مستند و زنده‌ی کشور ماست. همیشه گفته‌اند تاریخ را پیروز‌شد‌گان می‌نویسند، اما این‌جا و اکنون بخشی از تاریخ را ما وبلاگ‌نویسان می‌نویسیم.
5- پنجمین‌اش را سال بعد می‌نویسم، اگر باشم...

Tuesday, September 06, 2005

خوووووووب

دقت کردید که همه چیز رو به بهبود است؟ چند وقت پیش (بعد از انتخابات) همشهری از ساخت 180 دور‌برگردان در خیابان‌های تهران خبر داده بود. این یعنی یکی از همین روزها تهرانی بی‌ترافیک خواهیم داشت. اعداد تابلوهای ثانیه‌شمار چراغ قرمز‌ها هم در حال فارسی شدن‌اند و حالا راننده‌های بی‌سواد شهر مشکل‌شان حل می‌شود. دی‌شب یا پریشب تلویزیون از ارزان شدن شکر خبر داد و به زودی ما شیرینی زندگی را ارزان‌تر حس می‌کنیم. و این‌که قرار شده هر یک از وزیران و مدیران ارشد دولت هر هفته دیدار مردمی داشته باشند و حالا من می‌توانم باهر وزیری که بخواهم مستقیم صحبت کنم و (حتی وزیر دفاع). خلاصه همه چیز به‌سوی خوب شدن است‌. خوب، خوب، خوب...

سادیسم در وبلاگستان

با تمام احترامی که برای استاد شهرام ناظری و نویسنده‌ی این‌ وبلاگ قائل‌ام، این پدیده را "سادیسم در وبلاگستان" می‌نامم.
دِ آخه مرد حسابی این چه رنگیه که باهاش می‌نویسی!!!

Thursday, September 01, 2005

به‌یاد خبرچین

درباره‌ی خبرچین بسیار می‌توان نوشت. از خاطرات آن، نحوه‌ی همکاری در خبرچین، چگونگی اداره کردن آن، بحث‌ها و گفتگو‌ها و از دوستی‌ها و همدلی‌ها. اما منصفانه‌ترین سخن در‌باره‌ی خبرچین در میان آرشیو آن نهفته است و در واقع خود، کارنامه‌ی خود است.
به‌یادگار لینک‌های مرتبط به تعطیلی خبرچین را این‌جا می‌گذارم:

- به پايان آمد اين دفتر... / خبرچین

- خبرچین تعطیل می‌شود / مجید زُهَری
- خبرچین به "‌پایان" رسید / مجید زُهَری
- خبر بی خبرچين! / پناهندگی
- خبرچین / پارسانوشت
- خبرچین، در ایستگاه آخر / حسن درویش‌پور
- خبرچین ایستاد/ عبدالقادر بلوچ [+]
- تولد / مجید زُهَری